طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره هشتاد و پنج ( ابراز احساسات خانم کوچولو )

فدای خانم کوچولوی خودم بشم که خیلی بزرگ شده. دیروز بعد از ظهر ،از خواب که پاشدی ،اولش سرگرم بازی شدیم و بعد از اون مامان سرگرم کارای خونه شد و بکلی عصرونت رو فراموش کردم. حدود ساعت 5 بود ،گفتی " شام بخوریم " خندیدم و گفتم " الان زوده عزیزم" بعد گفتی " گشنمه " ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووی می خواستم بخورمت. نمی دونی چقدر از اینکه احساست رو بیان کردی بودی ،به وجد اومده بودم. کلی خندیدم و قربون صدقت رفتم و بابت سهل انگاری خودم ازت معذرت خواهی کردم و بعد هم چون دستم بند خونه تکونی بود ، بابا زحمت کشید و به شما چیزی داد بخوری.   قربون شیرین زبونی هات ،شی...
23 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و چهار ( قلبی سرشار از محبت و مهربانی)

  ای نشانه ی مقدس خداوند خدای تو پر از عشق و محبت و مهربانیه و تو بنده خالص و مقدسش که هنوز  دستخوش ناملایمت زندگی قرار نگرفتی به اندازه ی خالقت پر از عشق و صفا و محبت و مهربانی هستی     پ.ن : امروز از ساعت 4 تا 8 پیش بابا بودی . من رفته بودم بازار تا برای عید خریدهایی انجام بدم. کاری که با وجود تو سخت  و خسته کننده تر بود ،هم برای خودت و هم من و بابا . بنابراین 4 ساعت در خانه ماندی . دور از من. و وقتی بعد از 4 ساعت بهم رسیدی مالامال از عشق و دلتنگی با تمام وجودت خودت رو در آغوش من رها کردی در مدتی که منزل دوستی مهمان بودیم تقریبا اکثر لحظات در آغو...
15 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و سه ( گوشواره)

مامان فدای شیرین زبونیات دیگه حسابی داری روی دور جمله گفتن می افتیا و واقعا ً با این شیرین زبونی هات خوردنی شدی. عاشقتم نفسم امروز منزل کسی بودیم ، یکی از دوستانی که در جمع بود ،گوشواره به گوشش بود ،وقتی شما رو بغل کرده بود ،ظاهرا ً ازش پرسیده بودی که این چیه و اون پاسخ داده بود ،گوشواره و بعد بهت گفته بود ،به مامان بگو برات گوشواره بخره. شما هم دویدی پیشم و گفتی ، مامان گوشواره می خوام .گوشواره بخر. خلاصه هر طور بود ،سرت رو گرم کردم . موقع برگشتن باز یادت اومد و  توی مسیر چند بار گفتی ،مامان گوشواره می خوام . بهت گفتم ،عزیزم تو که گوش هات سوراخ نیست. اجازه بده ،من و بابا با هم مشورت کنیم و بعد اگر صلاح دونستی...
15 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و دو( یک ماه گذشت)

عزیز دلم امروز 13 اسفند بود و یکماه از آخرین روز شیر خوردنت گذشت. از قبل از بدنیا اومدنت یکی از مهمترین دغدغه ها و دلنگرانی های من از شیر گرفتن تو بود. اونقدر که می دونستم این مسئله روی شخصیت و روح و روان تو تاثیر می گذاره ،خیلی خیلی برام مهم بود که درست و اصولی انجامش بدم.   ولی متاسفانه هیچ منبعی پیدا نکردم که بهم در این زمینه کمک بکنه. نه در مورد زمان مناسب اون توافق نظر وجود داشت و نه در مورد نحوه ی از شیر گرفتن. هر چی بود یک سری دیدگاه های ضد و نقیض و یک سری توصیه های کلی. مثلا ً برخی مثل دکتر هلاکویی معتقد بودند که باید در 14 ماهگی بچه را از شیر گرفت و بسیاری از متخصصین اطفال هم نظرشون بر 2 سالگی بود...
14 اسفند 1391

رازدونه شماره هشتاد و یک (23 ماهه شدی عسلم)

نفس قشنگ مامان   23 ماهه شدنت مبارک عزیزترینم   فدات بشم که تند تند داری بزرگ میشی.   اما تغییرات محسوس تو در این ماه : 1-چند وقتی هست که جمله های سه کلمه ای میگی. نمی دونی من و بابا چقدر ذوق می کنیم. دلم می خواد بخورمت شیرین عسل . مثلا ً : بابا شیر خرید. مامان نقاشی بکشه. 2- یاد گرفتی که ضمیرها رو درست بکار ببری. مثلا ً بهت میگم " مامان مراقب باش نیفتی " برمیگردی میگی" طنین نیفته" قربونت بشم عشق مامان.   دیگه اینکه اسم اشکال هندسی رو یاد گرفتی. دایره ،مثلث ،مربع ، مستطیل ، لوزی،بیضی . از 1 تا 10 با ما می شمری. کلی از کتابهات رو از حفظی و با ما می خو...
11 اسفند 1391
1